بار ها انتقام گرفته ام.

یک شب یک جای تاریک ورا به قصد کشت زدم.

یک بار مچش را گرفتم.

یکبار موبایلش را هک کردم و آبرویش را بردم.

یکبار با هم رفتیم.رفتیم و هر چه میتوانستیم ناسزا بارش کردیم که آخر نا مسلمان مگر ما چه هیزم تری به تو فروخته بودیم که اینطور زیر آبمان را زدی.

ولی حیف که فقط خیال است.ما هنوز نمیدانیم کدام رفیقمان بوده...

میدانی کجایش جالب تر است؟؟هیچکداممان اهل دشمنی نیستیم.هیچکداممان آزارمان به مورچه نمیرسد.

فکرش را بکن.حتی نمیتوانیم به کسی شک داشته باشیم.

کاش حداقل به یک نفر ظلم میکردیم و حتی اگر کار آن نبود توی دلمان فوشش میدادیم و رو در رو بی محلی میکردیم بلکه کمی دلمان خنک میشد.ن مثل حالا که معلوم نیست کدام بی ناموسی را نفرین میکنیم.

البته نفرین میکنیم که ن!نفریم میکنم.

من حتی تورا هم نمیشناسم.چه برسد به آن مجهول بی سر و پا.

من هنوزنمیدانم باید حرف هایی که به خودم میزنی را باور کنم یا حرف های عاشقانه روی پروفایل های رنگارنگت که نمیدانم مخاطبشان کیست.

اصلا بگذریم.این حرفها به گوشت برسد دلخور میشوی.بالاخره شاید برگشتی نه؟

خودت که میگویی "نه".

ولی به حرف تو که دیگر نمیشود اعتماد کرد.

اعتماد نکردن که فقط برای حرف از ماندن زدن نیست.گاهی هم نباید به "نمیخواهم برگردم"ها اعتماد کرد.

ولی تورا به خدا اینقدربرای یک دوست معمولی پروفایل عاشقانه عوض نکن.

من خیالبافم.

فکر میکنم کسی جایم را گرفته..!