یک مریضی مهلک بی نشانه!

که میتواند روی خیلی ها مهر دیوانگی بزند.

یک جور موریانه خیلی بزرگتر از آن چیزی که آدم های معمولی میبینند مغزت را با طمع می جود.

چرا وقتی حوصله مدرسه و شلوغی و خنده و تظاهر های الکی را نداریم نمیتوانیم بگوییم نیاز به کمی تنهایی داشتم؟!

چرا دلیل غیبتم را نمیتوانم با گواهی مشاور موجه کنم؟!

میبینی؟فقط جمعه دلگیر نیست.

جمعه اسمش بد در رفته.وگرنه امروز که یکشنبه است.

دیروز هم که شنبه بود.

از نظر تو خیلی وقت است همه چیز تمام شده!

من کهنه شده ام !آن حرف ها،خاطره ها؛اما تو ن...

باید هم سراغ آدم دیگری بروی.تو خیلی وقت است کسی را نداری.تو که هر صبح,ظهر,شب با یک آدم خیالی خوش و بش نمیکنی...

تو که کلی حرف نمیچینی ,کلی نقشه نمیکشی برا خنداندن آدمی که خیلی وقت پیش تو را گم کرده.پس تو خیلی وقت است تنهایی.

من چه میدانستم اینجا کسی هست که تورا خیلی بهتر از من می خنداند؟!

چه میدانستم تنها جایی که  برایت همه شدم وقتی بود که میگفتی «از همه زده شدم».

من خیلی چیزهارا اشتباه فهمیدم.

اما فکر میکنم جمعه نام روزهاییست که بی تو میگذرد.

خیلی وقت است دلم کمی شنبه میخواهد...