همیشه یه قسمت از صفحه آخر سفیده

میدونی که، داستانت باید توش مچاله شه و به گور بره...

شاید گاهی دس بزارن روش و فاتحه ای بخونن.

اگه خوش شانس باشه میشه خاطره...

ن!

اگه بدشانس باشه

دیدی برگشتیم ب دوره زنده به گور کردن؟

زنده به گور کردن خاطره ها

آدمای جدید رو روی خط به خط خاطره هامون بستیم.یه ترازو رو سطر اول.کدوم بهتر بود؟بمونم؟برگردم؟

ادم باید از داستانای نا موفقش درس بگیره ببندتش بزاره یه گوشه  با همون گوشه چشش نیگاش کنه

 دستش میره ب نوشتن کلمه های جدید

نمیره چاقو برداره رو خطای کهنه ادمای سطر ب سطرشو بکشه 

دستات ک خونی بشه داستان جدیدتم خراب میکنی

کی تونسته یه ورقو بشوره لکاشو ببره؟ 

خشک ک بشه اینقد واسه خط هاش بالا پایین درست کرده که پدر ادمای داستانت در میاد تا برسن خط اخر...

داستان خودته...زیر و بالاش زیاد شه تو پرانتز مینویسی(قرص)میپری خط اخر..

یا میتونی از ادما دور و برت کمک بگیری برگرو پاره کنی بقییشو صفه بعد تمیز بنویسی..

چیز سختی نیس.فقد ی صفحست و یه خودکار

نوشتن روزمرگی خواننده جمع نمیکنه..جذاب نیس...کسییم از کتاب خودش نمیپره وسط داستانت پنجره رو باز کنه باد بزنه کلمه ها جابجا شن یه اتفاقی بیوفته...

خیلییم لفتش بدی خط قرمز میکشن و کمر بابای خط دوم و مامان اول خط رو هم خم میکنن...

داستانای قدیمیو بزار کنار...سراغ استوریشونم نرو ببینی چ خبره کجا رفته..

داستان جدیدتو میتونی آبی بنویسی.